داستان از دست دادن تصویری تکان دهنده از اندوهی است که منعکس کننده غم و اندوه من است
Summarize this content to 400 words in Persian Lang
من از طرفداران پر و پا قرص Fellow Traveller هستم. این شرکت مستقل بسیاری از بازیهای مورد علاقهام را منتشر میکند، از جمله شماره یک من، Citizen Sleeper، بنابراین من همیشه فهرست آیندهاش را دنبال میکنم تا آخرین اصلاح خوبیهای رواییام را دنبال کنم. به این ترتیب، من مشتاق بودم که Pine: A Story of Loss را امتحان کنم.
به سرعت متوجه شدم که در جنگلی آرام مشغول خرد کردن چوب هستم. و لذت بردم. تنهایی، تبر روی سیاهه، سادگی. من هم از نظر مکانیکی آن را دوست داشتم، زیرا کاج شما را وادار میکند مسیر تبر را در هوا با ماوس دنبال کنید تا خرد کنید. این فقط کمی بیشتر از فشار دادن یک دکمه روی کنترلر است، اما واقعاً ایده کاری را که انجام می دهید به فروش می رساند.
به زودی، درختی را قطع کردم و آن را به تکه های قابل کنترل تقسیم کردم. من آن را با چرخ دستی به کلبه ام بردم و با فلاش بک ضربه خوردم. چوببر تنها ما با همسرش جنگل را می گرداند. آنها مخروط های کاج را با هم جمع می کردند، در میان درختان جست و خیز می کردند و به طور کلی اوقات دلچسبی را در میان کاج ها داشتند.
اون الان مرده این یک اسپویلر نیست، این فرض اصلی بازی است. این چیزی است که شما تنها از عنوان، توضیحات Steam، یک تصویر از یک چوب بری عزادار که کل ایده این بازی را آغاز کرد، جمع آوری می کنید. اما هیچکدام از اینها شما را برای نحوه مدیریت اندوه کاج آماده نمی کند.
گیم پلی بازی فوق العاده ساده است. آب جمع می کنی باغ سبزی خود را آبیاری می کنید. شما چوب را خرد می کنید. شما برای تعمیر سقف کاهگلی خود چمن می برید. تو بخواب تو دوباره شروع کن هر اکشن به سادگی اما به زیبایی متحرک است و با یک اکشن مناسب با ماوس همراه است. شما مجبور نیستید به چیزی فکر کنید، از نظر مکانیکی، اما این به مغز شما فضایی می دهد تا زندگی روزمره پس از از دست دادن را کشف کند.
روال معمولی نکته است. قهرمان چوببر ما با از دست دادن معشوقش کنار نیامده است، او به درمان نرفته است یا سعی نکرده زندگیاش را طوری بگذراند که او میخواهد مانند بقیه ما در پی چنین اتفاق وحشتناکی. او هنوز هم مانند محصولاتی که آب میکشد خام است، زخمش به اندازهی دندانهای است که تبر در چوبهایی که خرد میکند میزند. پاین بدون اینکه حرفی بزند، بلافاصله احساسات چوببر را به سطح داستانش می آورد.
دمو من را به یاد از دست دادن بهترین دوستم انداخت. ما 23 ساله بودیم و او در یک تصادف عجیب بود. من به سختی چیزی از سال بعد زندگی ام به یاد دارم. خانوادهام به من میگویند که در اطرافم چندان خوشایند نبودم، و من شگفتزده هستم که اصلاً از دانشگاه فارغالتحصیل شدم و سرم کاملاً خراب شده بود.
در برنامه روزانه ام گم شدم. من سر کار رفتم، در کلاس ها شرکت کردم، احتمالاً به اندازه کافی در فعالیت های اجتماعی شرکت کردم تا مردم نگران نباشند، اما نمی دانم آنها چه بودند. شاید من به تنهایی در جنگل چوب خرد می کردم. شاید ترجیح می دادم که دور از یادآوری های دائمی در خانه ای که زمانی مشترک بودیم. شاید باید جاهایمان را عوض میکردیم، این چوببر خیالی و من، تا هر دو میتوانستیم از ارواحی که ما را تسخیر کرده بودند فرار کنیم.
من بازیهای زیادی را انجام دادهام که با باخت سروکار دارند، برخی بهتر از بقیه. Before Your Eyes یکی از بهترین بازی هایی است که تا به حال بازی کرده ام به دلیل اینکه چگونه مکانیک چشمک زن خود را با یک داستان احساسی ترکیب می کند. من همچنین برای شخصیتهای زیادی در RPG سوگواری کردهام که آنقدر خوب شخصیتپردازی شدهاند که وقتی آنها را از من میگیرند احساس ناراحتی میکنم. اما هیچ بازی تا به حال به اندازه Pine تجربه من از باخت را منعکس نکرده است.
شاید من اینجا کمی ساده لوح بودم، اما انتظار نداشتم این بازی اینقدر روی من تاثیر بگذارد. من گریه نکردم، اما احساس می کردم درون گرا هستم. خاطرات دیرینه دوباره زنده شدند، نه ناخواسته اما مطمئناً غیرمنتظره. خوشحالم که بگویم الان، هفت سال بعد، در جای خوبی هستم، اما برای مدت طولانی نبودم. در حالی که درمان به من کمک کرد تا به خودم برگردم، همیشه به این فکر می کردم که آیا تجربه غم و اندوه من منحصر به فرد و منحصر به فرد است. حالا، به لطف یک چوببر مصور، میدانم که اینطور نیست.
من از طرفداران پر و پا قرص Fellow Traveller هستم. این شرکت مستقل بسیاری از بازیهای مورد علاقهام را منتشر میکند، از جمله شماره یک من، Citizen Sleeper، بنابراین من همیشه فهرست آیندهاش را دنبال میکنم تا آخرین اصلاح خوبیهای رواییام را دنبال کنم. به این ترتیب، من مشتاق بودم که Pine: A Story of Loss را امتحان کنم.
به سرعت متوجه شدم که در جنگلی آرام مشغول خرد کردن چوب هستم. و لذت بردم. تنهایی، تبر روی سیاهه، سادگی. من هم از نظر مکانیکی آن را دوست داشتم، زیرا کاج شما را وادار میکند مسیر تبر را در هوا با ماوس دنبال کنید تا خرد کنید. این فقط کمی بیشتر از فشار دادن یک دکمه روی کنترلر است، اما واقعاً ایده کاری را که انجام می دهید به فروش می رساند.
به زودی، درختی را قطع کردم و آن را به تکه های قابل کنترل تقسیم کردم. من آن را با چرخ دستی به کلبه ام بردم و با فلاش بک ضربه خوردم. چوببر تنها ما با همسرش جنگل را می گرداند. آنها مخروط های کاج را با هم جمع می کردند، در میان درختان جست و خیز می کردند و به طور کلی اوقات دلچسبی را در میان کاج ها داشتند.
اون الان مرده این یک اسپویلر نیست، این فرض اصلی بازی است. این چیزی است که شما تنها از عنوان، توضیحات Steam، یک تصویر از یک چوب بری عزادار که کل ایده این بازی را آغاز کرد، جمع آوری می کنید. اما هیچکدام از اینها شما را برای نحوه مدیریت اندوه کاج آماده نمی کند.
گیم پلی بازی فوق العاده ساده است. آب جمع می کنی باغ سبزی خود را آبیاری می کنید. شما چوب را خرد می کنید. شما برای تعمیر سقف کاهگلی خود چمن می برید. تو بخواب تو دوباره شروع کن هر اکشن به سادگی اما به زیبایی متحرک است و با یک اکشن مناسب با ماوس همراه است. شما مجبور نیستید به چیزی فکر کنید، از نظر مکانیکی، اما این به مغز شما فضایی می دهد تا زندگی روزمره پس از از دست دادن را کشف کند.
روال معمولی نکته است. قهرمان چوببر ما با از دست دادن معشوقش کنار نیامده است، او به درمان نرفته است یا سعی نکرده زندگیاش را طوری بگذراند که او میخواهد مانند بقیه ما در پی چنین اتفاق وحشتناکی. او هنوز هم مانند محصولاتی که آب میکشد خام است، زخمش به اندازهی دندانهای است که تبر در چوبهایی که خرد میکند میزند. پاین بدون اینکه حرفی بزند، بلافاصله احساسات چوببر را به سطح داستانش می آورد.
دمو من را به یاد از دست دادن بهترین دوستم انداخت. ما 23 ساله بودیم و او در یک تصادف عجیب بود. من به سختی چیزی از سال بعد زندگی ام به یاد دارم. خانوادهام به من میگویند که در اطرافم چندان خوشایند نبودم، و من شگفتزده هستم که اصلاً از دانشگاه فارغالتحصیل شدم و سرم کاملاً خراب شده بود.
در برنامه روزانه ام گم شدم. من سر کار رفتم، در کلاس ها شرکت کردم، احتمالاً به اندازه کافی در فعالیت های اجتماعی شرکت کردم تا مردم نگران نباشند، اما نمی دانم آنها چه بودند. شاید من به تنهایی در جنگل چوب خرد می کردم. شاید ترجیح می دادم که دور از یادآوری های دائمی در خانه ای که زمانی مشترک بودیم. شاید باید جاهایمان را عوض میکردیم، این چوببر خیالی و من، تا هر دو میتوانستیم از ارواحی که ما را تسخیر کرده بودند فرار کنیم.
من بازیهای زیادی را انجام دادهام که با باخت سروکار دارند، برخی بهتر از بقیه. Before Your Eyes یکی از بهترین بازی هایی است که تا به حال بازی کرده ام به دلیل اینکه چگونه مکانیک چشمک زن خود را با یک داستان احساسی ترکیب می کند. من همچنین برای شخصیتهای زیادی در RPG سوگواری کردهام که آنقدر خوب شخصیتپردازی شدهاند که وقتی آنها را از من میگیرند احساس ناراحتی میکنم. اما هیچ بازی تا به حال به اندازه Pine تجربه من از باخت را منعکس نکرده است.
شاید من اینجا کمی ساده لوح بودم، اما انتظار نداشتم این بازی اینقدر روی من تاثیر بگذارد. من گریه نکردم، اما احساس می کردم درون گرا هستم. خاطرات دیرینه دوباره زنده شدند، نه ناخواسته اما مطمئناً غیرمنتظره. خوشحالم که بگویم الان، هفت سال بعد، در جای خوبی هستم، اما برای مدت طولانی نبودم. در حالی که درمان به من کمک کرد تا به خودم برگردم، همیشه به این فکر می کردم که آیا تجربه غم و اندوه من منحصر به فرد و منحصر به فرد است. حالا، به لطف یک چوببر مصور، میدانم که اینطور نیست.