یافتن کاتارسیس در غم از طریق بازی های ویدئویی

Summarize this content to 400 words in Persian Lang
Persona سالهاست که سریال JRPG مورد علاقه من بوده است. Persona 3 برای من بسیار عزیز است، اما من نتوانستم آن را بازی کنم تا زمانی که Persona 3 Portable در اوایل سال 2023 به کنسول های نسل فعلی آمد. اپیزود Aigis نتیجه ملموس داستان احساسی Persona 3 است، اما از آنجایی که قبلا محدود بود فقط برای Persona 3 FES 2007، من آن را تجربه نکردم تا زمانی که DLC برای Persona 3 Reload در سپتامبر راه اندازی شد.
اپیزود Aigis بر روی هم تیمی روباتیک شما تمرکز می کند که در بازی پایه می آموزد که چه معنایی دارد، اکنون نمی تواند توقف احساس بعد از از دست دادن یکی از عزیزان در اندوه او، میل به خاموش کردن احساساتی که برای تسلط بر او کار کرده بود، چنان شدید میشود که به موجودی کاملاً مجزا تجلی مییابد، که بار عاطفی را برای او به دوش میکشد، در حالی که آیگیس در روزهای چرخهای خود تا حد امکان مکانیکی میگذرد. او یک رویای تکراری می بیند که در حال تعقیب کسی است که از دست داده است، اما به نظر می رسد هرگز نمی تواند به عقب بیفتد، هر بار که تلاش می کند احساس شکست و گیر کرده است.
به همان اندازه که اکنون Persona 3 را دوست دارم، خوشحالم که هرگز The Answer را قبلا بازی نکرده بودم. زمانی که FES در سال 2007 راهاندازی شد، 14 ساله بودم و زمانی که بالاخره محتوا را با Episode Aigis برای Persona 3 Reload پخش کردم، و با بیش از دو برابر تجربه زندگی در حال حاضر، نقاط نرمتری برای داستانهایی دارم که اگر میخواهند آنها را به نمایش بگذارم. کاری کن یه چیزی حس کنم و Poke Episode Aigis انجام داد.
مدت کوتاهی قبل از رها شدن DLC، یک قوطی شخصی از کرمها را دوباره باز کردم که همیشه از مهر و موم نادرست آن پشیمان بودم. من در نوجوانی شخصی را عمیقاً دوست داشتم و دهه 20م را به این فکر میکردم که چه کاری میتوانستیم به گونهای متفاوت انجام دهیم، بنابراین وقتی چند ماه پیش آنها اخیراً برای برقراری ارتباط دوباره تلاش کردند، خوشحال شدم. به شکلی ضعیف پیش رفت که نمی توانستم پیش بینی کنم، بنابراین درب آن قوطی ضرب المثل را بستم و دیدم که ای کاش آن را تنها می گذاشتم، و چیزی که امیدوار بودم ممکن است جوانسازی به نوع سنگی و وحشتناکی منجر شود. بسته شدن
اگرچه این یک بازگشت تاسف بار به خانه بود، اما بسیاری از احساسات سابق غم و اندوه را دوباره به وجود آورد درست در زمانی که اپیزود Aigis به من در جایی که درد داشت ضربه زد. من خودم را در دختری دیدم که با بازوی دراز در تاریکی می دوید و بی نتیجه دنبال کسی می رفت که دیگر هرگز به او نمی رسید. من به جای اینکه به خودم اجازه بدهم در هزارتوی آن گم شوم، از میان لایههای غم تکراری و سیاهچالمانند غم و اندوه برای یافتن ریشهی مشکل همذات پنداری کردم. به یاد آوردم که آنقدر تحت تأثیر احساسات سربی خفه شده بودم که آرزو می کردم کاش می توانستم همه چیز را خاموش کنم، اگر همه چیز آنقدر طاقت فرسا بود، احساس هیچ چیز بهتر از احساس کردن همه چیز بود.
همیشه فکر کردن “چه می شود اگر” وقتی چیزی اشتباه می شود، راهی عالی برای فرو بردن خود در یک چرخه مضر است، درست مانند آیگیس. سوگواری بیپایان او پرتگاه زمان را ایجاد کرد و او و دوستانش را در یک تکرار به سبک Groundhog در همان روز مهر و موم کرد تا زمانی که آنها توانستند با احساسات غمگین خود مقابله کنند و از آن عبور کنند، مهم نیست که چقدر در مسیر سخت یا زشت بود. قبل از اینکه آن شخص دستش را دراز کند، فکر میکردم که احساساتم را در مورد او آرام کردهام، اما فکر میکنم زمان ممکن است به جای اینکه واقعاً زخم را التیام بخشد، فقط زخم را پوشانده باشد. من هم مثل آیگیس به نوعی گیر کرده بودم، حتی اگر آگاهانه متوجه نبودم. و همچنین مانند آیگیس، اکنون که «پاسخ» به چه میخواهم را دارم، حتی اگر آن چیزی که میخواستم نباشد، در نهایت احساس میکنم آماده هستم تا کاملاً خود را جدا کنم.
شاید مجبور نبودم در تلاش برای رویارویی با غم و اندوه با مظاهر فیزیکی دعوت گاه به گاه انسانیت به خلأ مبارزه کنم، اما نمی دانستم که هنوز مرا در چنگال معیوب خود می چسباند، اما اپیزود آیگیس مرا راهنمایی کرد که در نهایت حرکت کردم. از طریق آن احساس به جای گذشته آن را
DLC با عکسی از آیگیس به پایان می رسد که اکنون به سمت آینده ای روشن تر می دود بدون اینکه دردش را به قوزک پایش بندازم و بگذارم غمگینش کند، و تمام آن ساعت ها را صرف کمک به او برای مقابله با احساساتش کرد و توانست به من کمک کند قبل از اینکه با احساسات خودم همین کار را انجام دهم. حتی متوجه شد که داشته است.
Persona سالهاست که سریال JRPG مورد علاقه من بوده است. Persona 3 برای من بسیار عزیز است، اما من نتوانستم آن را بازی کنم تا زمانی که Persona 3 Portable در اوایل سال 2023 به کنسول های نسل فعلی آمد. اپیزود Aigis نتیجه ملموس داستان احساسی Persona 3 است، اما از آنجایی که قبلا محدود بود فقط برای Persona 3 FES 2007، من آن را تجربه نکردم تا زمانی که DLC برای Persona 3 Reload در سپتامبر راه اندازی شد.
اپیزود Aigis بر روی هم تیمی روباتیک شما تمرکز می کند که در بازی پایه می آموزد که چه معنایی دارد، اکنون نمی تواند توقف احساس بعد از از دست دادن یکی از عزیزان در اندوه او، میل به خاموش کردن احساساتی که برای تسلط بر او کار کرده بود، چنان شدید میشود که به موجودی کاملاً مجزا تجلی مییابد، که بار عاطفی را برای او به دوش میکشد، در حالی که آیگیس در روزهای چرخهای خود تا حد امکان مکانیکی میگذرد. او یک رویای تکراری می بیند که در حال تعقیب کسی است که از دست داده است، اما به نظر می رسد هرگز نمی تواند به عقب بیفتد، هر بار که تلاش می کند احساس شکست و گیر کرده است.
به همان اندازه که اکنون Persona 3 را دوست دارم، خوشحالم که هرگز The Answer را قبلا بازی نکرده بودم. زمانی که FES در سال 2007 راهاندازی شد، 14 ساله بودم و زمانی که بالاخره محتوا را با Episode Aigis برای Persona 3 Reload پخش کردم، و با بیش از دو برابر تجربه زندگی در حال حاضر، نقاط نرمتری برای داستانهایی دارم که اگر میخواهند آنها را به نمایش بگذارم. کاری کن یه چیزی حس کنم و Poke Episode Aigis انجام داد.
مدت کوتاهی قبل از رها شدن DLC، یک قوطی شخصی از کرمها را دوباره باز کردم که همیشه از مهر و موم نادرست آن پشیمان بودم. من در نوجوانی شخصی را عمیقاً دوست داشتم و دهه 20م را به این فکر میکردم که چه کاری میتوانستیم به گونهای متفاوت انجام دهیم، بنابراین وقتی چند ماه پیش آنها اخیراً برای برقراری ارتباط دوباره تلاش کردند، خوشحال شدم. به شکلی ضعیف پیش رفت که نمی توانستم پیش بینی کنم، بنابراین درب آن قوطی ضرب المثل را بستم و دیدم که ای کاش آن را تنها می گذاشتم، و چیزی که امیدوار بودم ممکن است جوانسازی به نوع سنگی و وحشتناکی منجر شود. بسته شدن
اگرچه این یک بازگشت تاسف بار به خانه بود، اما بسیاری از احساسات سابق غم و اندوه را دوباره به وجود آورد درست در زمانی که اپیزود Aigis به من در جایی که درد داشت ضربه زد. من خودم را در دختری دیدم که با بازوی دراز در تاریکی می دوید و بی نتیجه دنبال کسی می رفت که دیگر هرگز به او نمی رسید. من به جای اینکه به خودم اجازه بدهم در هزارتوی آن گم شوم، از میان لایههای غم تکراری و سیاهچالمانند غم و اندوه برای یافتن ریشهی مشکل همذات پنداری کردم. به یاد آوردم که آنقدر تحت تأثیر احساسات سربی خفه شده بودم که آرزو می کردم کاش می توانستم همه چیز را خاموش کنم، اگر همه چیز آنقدر طاقت فرسا بود، احساس هیچ چیز بهتر از احساس کردن همه چیز بود.
همیشه فکر کردن “چه می شود اگر” وقتی چیزی اشتباه می شود، راهی عالی برای فرو بردن خود در یک چرخه مضر است، درست مانند آیگیس. سوگواری بیپایان او پرتگاه زمان را ایجاد کرد و او و دوستانش را در یک تکرار به سبک Groundhog در همان روز مهر و موم کرد تا زمانی که آنها توانستند با احساسات غمگین خود مقابله کنند و از آن عبور کنند، مهم نیست که چقدر در مسیر سخت یا زشت بود. قبل از اینکه آن شخص دستش را دراز کند، فکر میکردم که احساساتم را در مورد او آرام کردهام، اما فکر میکنم زمان ممکن است به جای اینکه واقعاً زخم را التیام بخشد، فقط زخم را پوشانده باشد. من هم مثل آیگیس به نوعی گیر کرده بودم، حتی اگر آگاهانه متوجه نبودم. و همچنین مانند آیگیس، اکنون که «پاسخ» به چه میخواهم را دارم، حتی اگر آن چیزی که میخواستم نباشد، در نهایت احساس میکنم آماده هستم تا کاملاً خود را جدا کنم.
شاید مجبور نبودم در تلاش برای رویارویی با غم و اندوه با مظاهر فیزیکی دعوت گاه به گاه انسانیت به خلأ مبارزه کنم، اما نمی دانستم که هنوز مرا در چنگال معیوب خود می چسباند، اما اپیزود آیگیس مرا راهنمایی کرد که در نهایت حرکت کردم. از طریق آن احساس به جای گذشته آن را
DLC با عکسی از آیگیس به پایان می رسد که اکنون به سمت آینده ای روشن تر می دود بدون اینکه دردش را به قوزک پایش بندازم و بگذارم غمگینش کند، و تمام آن ساعت ها را صرف کمک به او برای مقابله با احساساتش کرد و توانست به من کمک کند قبل از اینکه با احساسات خودم همین کار را انجام دهم. حتی متوجه شد که داشته است.