پایان خانه جغد ما را با احساس گناه، بخشش و عشق رها می کند
هشدار اسپویلر برای The Owl House: Watching and Dreaming
جغد خانه تمام شد و من هنوز دارم چشمانم را خشک می کنم. مشاهده و رویاپردازی یک سکانس رویایی طولانی / نبرد کایجو / پرش از زمان بود که هر کاری میتوانست انجام میداد تا پایانهای شلوغ را جمع کند و ما را در حالی که تیتراژ پخش میشد لبخند بزند. لبخند من آنجا بود، اما تو تلاش میکردی که آن را از میان تمام آبراههها نگاه کنی. این اپیزود به دلیل لغو زودهنگام نمایش مجبور شد از طریق تعاملات شخصیتی خاص و تحولات روایی به سرعت اجرا شود، اگرچه در زیر همه اینها، مضامین اصلی هنوز هم توانستند طنین انداز شوند و پیامی تلخ و تلخ برای ما به ارمغان بیاورند.
قبلاً در مورد غم و اندوه و خانه جغد نوشتهام، با لمس پدر لوز نوسدا و تجربهی ادامهی خودم در مورد از دست دادن اجتنابناپذیر، و احساس میکنم این ایده جمعی از عشق از دست رفته، احساس گناه خانوادگی، و ناتوانی در تبدیل شدن به کسی که دیگران شما را به آن میپندارند. بودن می تواند شما را به ناخشنودی محکوم کند. عشق لوز به جادو و انیمه از پدری ناشی می شود که متأسفانه آنجا نبود تا ببیند که او تبدیل به یک زن جوان شجاع شده است، در حالی که یک رابطه شکسته با مادرش باعث می شود قهرمان ما در میان سوء تفاهم کاذب خود بارها را پشت سر بگذارد.
تماشا کردن و رویاپردازی به توسعه شخصیتهایی مانند The Collector و Emperor Belos کمک میکند، اگرچه همه اینها از طریق رشد قهرمان داستان ما شکل میگیرد. هر سه ویژهنامه گسترده، سفری برای کشف برای لوز بوده است که چگونه احساس گناهی را که در رابطه با نابودی جزیرههای جوشان احساس میکند، کشف میکنند و اینکه چگونه نبودن در اطراف ممکن است دیگران را از غم خودشان نجات دهد. این به این بستگی دارد که هرگز بر مرگ پدرش غلبه نکند، ناتوانی در ترمیم زخمهای عاطفی اغراقآمیز با مادرش، و اکنون فهمیدن اینکه جادوگر بودن همیشه یک رویا بود، او یک احمق غیرمسئول بود که همیشه سعی در تعقیب آن داشت. اما قهرمانان ذاتاً ناقص هستند و از این طریق الهام می گیرند.
اپیزود با یک سکانس رویایی تیره شروع می شود، لوز چشمانش را در داخل پناهگاه قلعه امپراتور بلوس باز می کند. این کابوس پیچیده حتی لباس ظالم را به او میپوشاند و اشتباهات گذشته او را با مردی مقایسه میکند که میخواهد کل جهان را زیر انگشت شست خود خم کند. لوز در تمام فصل از گناه رنج میبرد و در نبردی درونی برای ماندن در دنیای انسانها میجنگد، زمانی که همه دوستانش در امان هستند تا دوباره به آنها صدمه نزنند. Amity، Willow، Hunter و Gus توسط ترکیبی از The Collector و پارانویای درونی Luz کنترل می شوند. او دلیلی است که دوستانش چیزهای زیادی از دست داده اند. او دلیلی است که همه چیز نمی تواند به حالت عادی برگردد. او دلیلی است که دنیا به هم ریخته است. برای لوز، نبودن دیگر در اینجا ممکن است راه حلی برای یک موقعیت ناامید کننده باشد.
مرگ و فداکاری در سرتاسر داستان خاص، چه به عنوان یک ضرورت شجاعانه و چه به عنوان آخرین راه حل زمانی که همه چیز غیرقابل غلبه به نظر می رسد، اشاره می شود. ممکن است لوز اکنون احساس کند اطرافیانش آن را درک می کنند، اما این کار تخریب یا زندانی شدن دوستان و خانواده اش توسط The Boiling Isles را برطرف نمی کند. او یا بلوس را شکست میدهد یا همه چیز به هیچ میرسد، و در لحظاتی خاص، ایده ظهور پیروز غیرممکن به نظر میرسد. کلکسیونر دیدگاهی منحرف از مرگ و میر دارد و با معصومیتی کودکانه به زندگی می پردازد، زیرا قرن هاست که توسط کسانی که می خواست به آنها اعتماد کند، او را رها کرده اند و با آنها بازی می کنند.
او جزایر در حال جوش را از روی بدخواهی به منظره جهنمی کیهانی تبدیل نمی کند، بلکه از روی اشتیاق نابجا است. این پسر کوچولوی ستارهدار اولین طعم آزادی را در خوبی تجربه میکند و میداند تا کی میداند و میخواهد دنیای بیرون بقیه ابدیت را به بازیهای دلخواه خود بگذراند. گردآورنده مفهوم مرگ یا فردیت را نمیفهمد و خودخواهی خود را عادات بد دیگران به وجود میآورد.
تنها چیزی که برای رسیدن به رستگاری لازم است این است که لوز، کینگ و ادا بازیهای به ظاهر بیگناه او را رد کنند و روشن کنند که چنین چیزهایی چگونه به افرادی آسیب میزند که آشکارا نمیخواهند در آن نقشی داشته باشند. همه افرادی که او را به اسباب بازی عروسکی تبدیل کرده است، مانند او، اختیار و خواسته های خاص خود را دارند، و اغلب کلید قلب و تغییر نهایی فرد با گوش دادن به دست می آید، و کشف هر آسیبی که آنها را در وهله اول به انجام اشتباه راهنمایی می کند. با این حال، این نیز نتیجه معکوس میدهد، با این که کلکسیونر فکر میکند که امپراتور بلوس – در شکل کایجوی او نه کمتر – را میتوان با کمی بیشتر از یک آغوش بیگناه به بدن یکپارچهاش تغییر داد. برخی در زندگی فراتر از پس انداز هستند، که پذیرش آن نیز می تواند حقیقتی سخت و ضروری باشد.
لوز خودش را قربانی میکند، زیرا تبدیل به تودههای نوری بیشماری میشود که بر جزایری میبارید که زمانی بسیار ناامید بود که آن را خانه بداند. او می میرد و به فداکاری خودپسندانه ای دست می یابد که برای مدت طولانی از او دور مانده بود. تماشای شناور بودن او بین قلمروهای هستی، چسبیدن به ظاهری از زندگی بسیار دلخراش است، اما با برخورد او به پدر کینگ و به ارث بردن قدرت جادویی نسلی در پیوند جزایر برای خودش، امیدهای ما دوباره باز می گردد. لوز آن را به دست می آورد و از طریق این درک، می تواند با انتظارات ناعادلانه غم و اندوه و دوستی روبرو شود که زمانی که مصمم به ویران کردن او است. اما در حالی که آخرین بازی قهرمان ما را پیروز میدان میکند، واضح است که او هرگز قصد ندارد زخمهایی را پشت سر بگذارد.
نبرد نهایی در مقیاس عظیم و در عین حال از نظر آسیب پذیری عاطفی صمیمی است. مجموعههای غولپیکر باعث میشوند که لوز با قدرتهای تازه کشفشدهاش در سرتاسر جهان پرواز کند، با این حال هر ذرهای از گفتگوها به شناخت رشد بازمیگردد. برای سالها، لوز میخواست از آزورای جادوگر خوب و ماجراجوییهای افسانهای که شروع کرد، تقلید کند، در حالی که اغلب نمیدانست که چیزی که باعث میشود بزرگترین قهرمانان ما ارزش تقلید را داشته باشند، نقصهایی است که نشان میدهند و بارهایی است که مجبور به تحمل آنها هستند. ما زیبا هستیم و زندگیمان را با افرادی که ملاقات میکنیم و اشتباهاتی که مرتکب میشویم تعریف میکنیم و درسهای سختی را با خود حمل میکنیم، حتی اگر در آن لحظه ما را وادار کنند که بخواهیم تسلیم شویم و همه چیز را پشت سر بگذاریم. لوز این را درک می کند و همه عزیزانی که او را احاطه کرده اند نیز همینطور.
میتوانید رد شدنهای زمانی را که ما را چندین سال به آینده میبرد، بهعنوان یک نتیجهگیری تنبل انتخاب کنید، اما برای خانه جغد تنها مقصد نهایی ضروری به نظر میرسد. دانا تراس میتوانست سالها داستان برای گفتن داشته باشد، و به ما برخورد شد که اکثر آنها را به یک پایان کوتاهتر و قابل هضمتر تبدیل میکردیم که همه را به حق میرساند. ما لوز را در آستانه تولد 18 سالگی اش می بینیم که در حال جمع کردن وسایلش برای دانشگاه با ظاهری قد بلندتر و ظریف تر از جادوگر جوانی است که ما پشت سر گذاشتیم. با این حال، زخمها باقی میمانند، و تیتراژ پایانی ما را به زندگی همه شخصیتهای مورد علاقهمان میکشاند تا نگاهی اجمالی به میزان رشد آنها داشته باشیم، در عین حال از راههایی که بسیار مهم هستند، ثابت ماندهاند.
خانه جغد ما را با شعار گناه، بخشش و عشق بافته شده در گذر زمان که برای هیچ کس متوقف نمی شود، به ما می گذارد. واضح است که چگونه باید از هر لحظه که فرا می رسد لذت ببریم و تشخیص دهیم که اشتباه کردن و تسلیم شدن در برابر احساسات دقیقاً همان چیزی است که ما را انسان می کند. اغلب احساسات فروخورده ای که در دست داریم تصویری غیرمنطقی از دنیای بیرون و ارزش خودمان در آن ترسیم می کنند، که پذیرش عشق را دشوار می کند و احساس گناه برای همیشه بر هر چیز دیگری در ذهن ما غالب می شود. با این حال، در زیر همه اینها، همه ما ارزش چیزی را داریم.
لوز نوسدا پایان خوش خود را داشت و ما هم همینطور. این چیزی است که من برای مدت طولانی با خود حمل خواهم کرد.